بهار 93....با شکوفه زندگیمون
امروز 20 فروردین ومن میخام انچه در 1ماه پیش گذشت رو برات بنویسم ....روزهای شاد شادی که از قبل عید شروع شد.... امسال با وجود تو بهارمون یه رنگ دیگه داشت....قشنگتر بود ....رویایی تر بود....وهر لحظه اش من وبابایی از اینکه تو همراه همون هستی خداروشکر میکردیم ..... ازخونه تکونی قبل از عید شروع میکنم.... با تو واقعا خیلی سخت تونستم خونه تکونی کنم واقعا دست تنها بودم واز بابایی هم که خبری نبود البته طفلک حق داشت وقتی میرسید همش میخاست کمکم کنه ولی واقعا خسته بودو خوابش میبرد..... توهم که فقط خراب کاری میکردی ودلت میخاست هرکاری من میکنم بفهمی دارم چیکار میکنم... یه غلطی کردم با وجود انکارهای بابایی تصمیم گرفتم فرش وتوی تراس خونمون بشوریم گ...